آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها سلام دوست عزیز در صورتی که دوست دارید با ما تبادل لینک بنمایید زمانی که مارا به لینک خود افزودید به ما بگویید در صورت بودن آدرس ما شما هم به لینک های ما افزوده می شوید. باتشکر مدیریت |
جور دیگر باید زیست
به نام تنها پناه دیار آشفتگان سرنوشت
سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:ماجراي افسر كلانتري, :: 21:53 :: نويسنده : SARH
داستان جديد ما از جايي شروع مي شه كه در يك عصر آفتابي زماني كه رامتين،اسي،محسن سه تايي داشتن داخل خيابون راه مي رفتن و حرف مي زدن يك دفعه مامور گشت محله كه اين سه نفر مي شناخت اين سه نفر ديد و به آنها گفت بيايد پيش من اين سه نفر هم رفتن مامور گشت با اسي و محسن آشنا بود و با آنها سلام و عليك كرد و همين جور كه داشت با آنها حرف مي زد سر بحث در مورد اتفاقات محله باز كرد و از آنها چندين سوال درباره چندين نفر كرد در اين ميون رامتين هم كپ كرده بود كه اين افسر همه چيز داخل اين محله را مي دونه و داره اسامي همه رو با ذكر زمان و مكان اتفاقات بيان مي كنه در اين بين افسره به محسن مي گه كه من با افسر مافوق خودم هماهنگ مي كنم كه شما با آنها مچ بشيد تا ديگه كسي نتونه اين مشكلات تو اين محله به وجود بياره و به محسن گفت بايد فردا داخل كلانتري بياي پيش مافوق من. صبح روز بعد رئيس كلانتري كه محسن مي شناسه به محسن زنگ مي زنه و مي گه كه حتما ساعت 10 صبح بيا پيش من محسن هم ميره آنجا در اين بين رئيس كلانتري از محسن مي خواهد كه به آنها كمك بكنه اما محسن مي گه بهترين راه حل اين مشكل همين هست كه شماها به خانواده اين اشخاص خبر بديد تا از طريق والدين آنها با اين اشخاص مخصوصا خاله ريزه به شدت برخورد بشه و از خانواده آنها بخواهيد كه بيان پيش شما و در آنجا از آنها تعهد بگيريد تا شايد كمي اين اشخاص آدم بشن. نكته جالب اينجا هست كه محسن داستان ما كه مي تونه جلو همه اين مشكلات را بگيره اين كارها رو انجام نميده و مي گه به من ربطي نداره كساني كه با ما به اين شكل رفتار كرده اند بايد سزاي اعمال زشت و كردار ناپسند خودشون ببينن. نظرات شما عزیزان:
|
|||
![]() |